نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

تولد نازنین فاطمه اولین سالگرد تولد اولین فرزندم

روز قبل تولدت به همراه مادربزرگ رفتیم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تو خیابان حجاب و کلی اسباب بازی برای شما خریدیم. پدرت هم زودتر از سرکار برگشت تا برای کارهای تولدت همکاری کند.تو را گذاشتیم پیش مادربزرگ و رفتیم برای خرید کادوی تولدت. سه النگوی باریک برایت گرفتیم و دائم دست های تپلی و زیبایت را مجسم می کردیم که چقدر با این النگوها خوردنی تر می شوند. بعد رفتیم و کیکت را که طرح کیتی بود  از قنادی گل بانو سفارش دهیم . تزئینات و شمع و کلاه تولد هم گرفتیم . بعد همگی با هم رفتیم شهربازی امیرپارس تا در شب تولدت حسابی نی نی ببینی و باهاشون بازی کنی. بعد هم رفتیم و کباب بناب خوردیم. شما انقدر از خوردن کباب ذوق زده شدی و سر و ...
24 خرداد 1393

نازنین فاطمه در دوازده ماهگی

  تو یادگرفتی قایم بشی، بوس بفرستی ، دست بزنی ، بای بای کنی ، مامان بابا ، من و  دایی بگی وقتی می خوام از رو صندلی غذا بلندت کنم سعی می کنی خودت کمربندتو ببندی خیلی تاب دوست داری . وقتی رو تاب می شینی سریع زنجیرشو سفت می گیری . وقتی می خوای پیاده شی تا بچه های دیگه هم سوار شن غر می زنی و به حالت لج خودتو تکون می دی . تا جایی که پدر بزرگ و مادربزرگ برات یه تاب خریدن. .وقتی روش می شینی و تاب می خوری از قیافت معلومه که خیلی بهت خوش می گذره چون با یک لبخند ملیح به اطرافت نگاه می کنی بعضی وقتا که رو زمین می خوابی بی صدا از خواب بیدار می شی و چهار دست و پا به سمت ما میای طوریکه آدم یهو از دیدنت قلبش وامیسه یادگرفتی خودت غذ...
24 خرداد 1393

در آستانه دوازده ماهگی

دوازده ماهگی یا یک سالگی نمی دانم کدام را بگویم فقط می دانم برای رسیدن به این روز هیجان عجیبی دارم . شبیه حس نزدیک شدن به روز امتحان از این به بعد در جواب هرکس که ازم پرسید دخترتون چند وقتشه باید بگم یک سال و  . . . و انگار این یک سال که پشت ماه های بعد می آید نشان می دهد تو و ما سختیها و شیرینی های اولین سال زندگیت را پشت سر گذاشته ایم .   روز تولد تو بهترین روز زندگی من بود . روزی که با تمام وجودم شادیش را لمس کردم . یک روز پکه پر از خاطره های خوب بود به همین خاطر دوست دارم تو هم  شادترین روزت را تجربه کنی و تمام تلاشم را می کنم تا بهت خوش بگذرد. انگار تازه مفهوم تولد را می فهمم . تازه می فهمم چرا باید تول...
24 خرداد 1393

مرا ببخش

تنها دو روز به تولدت باقی است . دو روز مانده به تولد یک سالگی ات. انگار همین دیروز بود که در آخرین روزهای بارداری  تقویم به دست، روزها را می شمردم تا ببینم چند روز به تولدت مانده. و مدام این استرس را داشتم نکند بخواهی زودتر به دنیا بیایی و روز تولدت چیزی غیر از موعد تعیین شده باشد. دخترک شیرینم در اولین سال زندگیت تمام تلاشم را کردم بهترین ها را برایت فراهم کنم . اگر گاهی از شدت بی خوابی چهره در هم کردم مرا ببخش . اگر در این مدت تو زودتر بیدار شدی و من دیر به بالینت آمدم مرا ببخش اگر دقایقی  گرسنه ماندی تا غذایت را آماده کنم مرا ببخش اگر دیر پوشکت را عوض کردم مرا ببخش اگر خواسته ای داشتی که زبانت را نفهمیدم م...
24 خرداد 1393

مرور خاطرات

نازنین بابا امروز داشتم مطالب وبلاگتون رو از ابتدا مرور می کردم. چقدر من و مامان منتظر شما بودیم و هر بار آمدنت را آرزو می کردیم. شما خواسته ترین کودک روی زمینی و من و مامان هر دو تمام لحظه های شاد زندگیمان بعد از آمدن شما را مدیون تمام خنده ها و حتی گریه های شما هستیم. شعری که گوشه ای از احساس من به شما رو نشون میده برات می نویسم. دوستم داشته باش نازنینم. تو چشمتون چه قصه هاست نگاهتون چه آشناست اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار شماست نگاهتون پیش منه حواستون جای دیگه است خیالتون اینجا که نیست پیش یه رسوای دیگه است نفس نفس تو سینه ام عطر نفس های شماست اگر که قابل بدونین خونه دل جای شماست میمیرم از حسادت دلی که دلدار شماست کا...
7 خرداد 1393

استقلال نازنین فاطمه در یازده ماهگی

شما تو راه برگشت هم اصلا ما رو اذیت نکردی و کل مسیر رو تا رسیدن به خونه خواب بودی حتی همراه ما هم تا ساعت 12 ظهر استراحت کردی یک هفته بعد از برگشتمون دو تا دندون دیگه از بالا درآوردی مهمترین رویداد این ماهت این بود که دقیقا از شب تولد پدرت یعنی 26 فروردین تصمیم گرفتیم شما رو تو تخت خودت بخوابونیم چون شما ماشا الله بزرگ شدی و دیگه تو تخت گهواره ات جا نمیشدی شب اول خیلی برام سخت بود و اصلا خوابم نمی برد و دائم بین اتاق شما و خودمون در حال راهپیمایی بودم اما از اونجا که دکترت هم با این کار بسیار موافق بود سعی کردم احساستم رو فقط به خاطر راحتی خودت در آینده کنترل کنم. از شب بعد برات آیت الکرسی خوندم و سپردمت به خدایی که بسیار بهتر...
7 خرداد 1393

اولین سفرنوروزی به استانبول در ده ماهگی

تو در ده ماهگی در تاریخ 26 اسفند به همراه من و پدرت به استانبول سفر کردی طبق قانون جدید مجبور شدیم برات پاسپورت مجزا بگیریم و همچنین عکس سه در چهار. این هم عکسش بر خلاف تصورمون در طول سفر بسیار آروم بودی .  موقع بلند شدن و نشستن هواپیما شیرخوردی تا تغییر فشار هوا تاثیربدی برات نداشته باشه. کل سفر خواب بودی و وقتی رسیدیم خونه عمه شادی با دیدن پدربزرگ و مادربزرگ بسیار ذوق کردی و کاملا اونا رو شناختی. اول تصورمون این بود که سفر کردن با داشتن کوچولوی شیطونی مثل شما بسیار سخت خواهد بود اما شما تمام تصورات ما را عوض کردی و اونقدر خانم بودی که تونستیم شما رو همه جا همراه خودمون ببریم جز چند مورد محدود که فواصل زیاد مسیر ممکن بود...
7 خرداد 1393

چهاردست و پا رفتن در ده ماهگی

مهمترین کاری که تو ده ماهگی انجام دادی سینه خیز و بعد یادگرفتن چهاردست و پا بود. حدود سه چهار روز سینه خیز رفتی. مخصوصا وقتی کنترل تلویزیون رو در فاصله ای دورتر برات قرار می دادیم به سمتش سینه خیز می رفتی. اما دقیقا در روز 21 اسفند ساعت یک و نیم بامداد پدرت متوجه شد که تو یادگرفتی چهاردست و پا بری. خیلی جالب بود . چندبار این کار رو انجام دادی. پدرت اون شب خیلی خسته بود و زود خوابید اما تو بیدار موندی و دلت می خواست کار جدیدت رو انجام بدی. روز بعد در محدوده کوتاهی چهاردست و پا رفتی ولی ما شانس آوردیم که در روزهای آخر سال یعنی درست چند روز مانده به سفرمان به استانبول این اتفاق افتاد وگرنه نمی تونستیم به کارامون برسیم. ماما و باب...
7 خرداد 1393

نازنین فاطمه در نه ماهگی

  دو روز بعد از جشن دندونی پدربزرگ و مادربزرگت رفتن استانبول روزهای اول کمی سخت بود چون با بودن اونها نگهداری از تو راحت تر بود. اما فرصت خوبی بود برای استقلال کامل ما. فرشته کوچیک من شما تو ماه اسفند که ماه بسیار شلوغ و پرکاریه خیلی با من و پدرت همراهی کردی. مخصوصا آخر هفته ها که ما برنامه خونه تکونی داشتیم. فقط بازی می کردی و تلویزیون میدیدی. تو این ماه یادگرفتی کامل و بدون کمک بنشینی. البته مدتی بود که به کمک بالش این کار رو انجام می دادی. ورای اول چپه میشدی ولی خیلی زود یادگرفتی. تو این ماه حرکاتت خیلی تغییر کرد ولی همچنان در حالت چهاردست و پا مونده بودی. ...
7 خرداد 1393
1